دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرسکه چنان زو شدهام بی سر و سامان که مپرس
کس به امید وفا ترک دل و دین مکنادکه چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیستزحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس
زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعلدل و دین میبرد از دست بدان سان که مپرس
گفتوگوهاست در این راه که جان بگدازدهر کسی عربدهای این که مبین آن که مپرس
پارسایی و سلامت هوسم بود ولیشیوهای میکند آن نرگس فتان که مپرس
گفتم از گوی فل
گاهی آدم ها دلگیرند و دلتنگ وآرام میخزند کنج اتاقشان...
وگاهی آنقدر دلتنگ که اگر آدم ها بدانند از نبودن هایشان خجالت میکشند
من هم دلتنگم، دلتنگ کسی که نه آمدنی است و نه رفتنی و نه فراموش شدنی
و من چه دل بزرگ و سختی دارم که مدت هاست پای نبودن هایش مانده ام ....اما ،اما ،ای کاش بداند که چقدر سخت است ...
غذا که می خورم به یکباره یادش می افتم
بغض می کنم با همان لقمه ی در دهانم ...
اشک های دانه درشت در چشمانم جمع می شوند ...همه به
من نگاه میکنند ولی خودم ر
بسم الله الرحمن الرحیم
دیروز پر از اتفاق بود...
فاطمه ای که میلرزید فاطمه ای که خیس عرق شده بود از شدت فشار روحی...
تا پاش رسید به خونه محبوبش قلبش آروم شد آروم آروم آروم
از دیروز بعد ازظهر تا امروز صبح هوای حرم تنفس کردم پامو بیرون نذاشتم نفس کشیدم و پلک زدم و حرف زدم هنوز هم دلم هوای حرم میطلبید ولی مجبور بودم بیام سر کار...
حالم اصلا قابل مقایسه با دیروز قبل از ورود به حرم نیست
الحمدلله...از اعماق قلبم الحمد لله
دلم یه جوریه ولی پر از صبوریه
من چ
درد دندانی کشیده ام که مپرس
زهر قرصی چشیده ام که مپرس
گشته ام در جهان و آخر کار
دکتری برگزیده ام که مپرس
آن چنان در هوای خاک مطبش
میرود آب دیده ام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش خوب میشوی هایی شنیده ام که مپرس
سوی من لب بی حس شده چه میگزی که مگوی
لب لعلی(خونی به خاطر گاز گرفتن) گزیده ام که مپرس
بی تو ای دگزامتازون در کلبه گدایی خویش رنج هایی کشیده ام که مپرس
همچو مرتضی در ره مقام درد
آخر سر به فراغ و مقامی رسیده ام که مپرس
ترجیعبندی شیرین از شاعر جوان یزدی ندوشنی؛ محمد نظری ندوشن:دائم از غصه میزنم بر سرزندگی مشکل است بیدلبردوستانم پدر شدند ولیبنده هستم هنوز بیهمسرپیرمردی مجردم، که همهمیدهندم نشان به یکدیگروای بر من، خروس با مرغ استشدهام از خروس هم کمترنه جگر دارم و نه دندانیبس که دندان گذاشتم به جگرگرچه در بین جمع خاموشمدارم آتش به زیر خاکسترگفت یک بچهی دبستانی:«میم مثل چه؟» گفتمش: محضربا تو از راز خویش میگویمگرچه آنرا نمیکنی باور:همه را
ترجیعبندی شیرین از شاعر جوان یزدی ندوشنی؛ محمد نظری ندوشن:
دائم از غصه میزنم بر سرزندگی مشکل است بیدلبردوستانم پدر شدند ولیبنده هستم هنوز بیهمسرپیرمردی مجردم، که همهمیدهندم نشان به یکدیگروای بر من، خروس با مرغ استشدهام از خروس هم کمترنه جگر دارم و نه دندانیبس که دندان گذاشتم به جگرگرچه در بین جمع خاموشمدارم آتش به زیر خاکسترگفت یک بچهی دبستانی:«میم مثل چه؟» گفتمش: محضربا تو از راز خویش میگویمگرچه آنرا نمیکنی باور:همه ر
خاطرات دکتر محمود حسابی بسیار جالب وخواندنی
قسمتی از کتاب:
پدر دیوان حافظ را گشودند.همان طور که عینک شان را برداشتند بودند،و سرشان را،توی کتاب برده بودند،لبخند بسیار دلنشینی زدند،و گفتند:حافظ هم ما را خوب شناخته است،می گوید:
درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری چشیده ام که مپرسگشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرسآن چنان در هوای خاک درش می رود آب دیده ام که مپرسبی تو در کلبه گدایی خویش رنج هایی کشیده ام که مپرس
ادامه م
باران که شدی مپرس این خانه کیست … سقف حرم و مسجد و میخانه یکیست
باران که شدى، پیالهها را نشمار … جام و قدح و کاسه و پیمانه یکیست
باران! تو که از پیش خدا مىآیی … توضیح بده عاقل و دیوانه یکیست
بر درگه او چونکه بیافتند به خاک … شیر و شتر و رستم و موریانه یکیست
با سوره ى دل ، اگر خدارا خواندى … حمد و فلق و نعره مستانه یکیست
این بىخردان، خویش، خدا مىدانند … اینجا سند و قصه و افسانه یکیست
از قدرت حق ، هرچه گرفتند به کار … در خلقت تو، و بال پ
در این قسمت مجموعه شعر و اشعار دلتنگی عاشقانه و احساسی را گردآوری کرده ایم. این اشعار کوتاه و بلند دلتنگ شدن برای عشق بیانگر حس دوری شما از یار است.
مجموعه اشعار دلتنگی عاشقی زیبا
دلتنگی حالتی از فرد عاشق است که با حس غمگینی و ملامت ممکن ایجاد شود. این دلتنگی برخاسته از دلایل مختلفی مانند عاشقی و دوری از معشوق است. در ادامه اشعار زیبا با مضمون دلتنگی را می خوانید.
شعر دلتنگی عاشقانه یار
در دل دردیست از تو پنهان که مپرستنگ آمده چندان دلم از جا
سلام...
الان که دارم می نویسم ساعت ۲:۴۳ دقیقه شبه....
و فقط دارم فحش می دم به این صفحه گوشی که چرا انقدر نورش زیاده و کم تر از این نمی شه ... دارم کور می شم...
از اینا که بگذریم...
می دونم شاید برای بعضیا مسخره به نظر برسه...می نویسم ، شاید کمی خالی شدم ...
ادامه مطلب
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می رودوان دل که با خود داشتم با دلستانم می رودمن مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از اوگویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود
او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشاندیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می رود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخنمن خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
تازه بعد از این همه سال دارم متوجه می شم و در واقع می پذیرم که من چندان از سرما خوشم نمیاد و چندان پاییز و زمستون رو دوست ندارم و ارتباط خوبی باهاشون ندارم. حداقل پاییز و زمستون های اینجا رو و از این جهت مهم هم نیست که چه فصلی به دنیا اومدم. من عاشق بهار و تابستون و گرما و آفتابم. انرژی می گیرم ازشون
و این گونه تصمیم می گیرد دست از تلقین بردارد
صبح که پاشدم نصف صورتم تا زیر چشمم به شدت باد کرده بود ..الان که دارم مینویسم براتون از شدت ضعف به خاطر خوردن آنتی بیوتیک و آرامبخش بی حال و بی حسه...خیلی حس بدیه.. دلم میخواد خواب به خواب برم.. مقاله هام مونده..کلی کار تموم نکرده دارم..آخه این چه بلایی بود سرم اومدامیدوارم صبح که پاشدم حداقل از ورم صورتم خوابیده باشه یه کمفقط همینو میخوام ..فقط همین
اینایی که اذان میذارن رو گوشیشون بعد همه ملت رو بیدار میکنن ! آخر بیشعوریه !
تخت رو به روییم دو بار آلارمش ، یک بار اذان صبحش !
خب لامصب تو که خوابتم سنگینه ! بلندم نمیشی حتی صدای اون کوفتی رو قطع کنی ، نمازم نمیخونی میخوابی ، مرض داری ؟؟؟
یعنی چنان سردردیم از بیخوابی دیشب که مگو و مپرس !
منی که اینقدر پر انرژیم امروز استادم میگفت چرا نمیتونی راه بیااای :))
لطفا بیشعور نباشیم :/
+تعریف کنم چی شد اون ماجرا ؟؟؟ :)) دیشب حرف زدیم...
بعضی وقتا از اینکه تو این سن تونستم تا این حد نرمال باشم و هر کاری رو به وقتش انجام بدم به خودم افتخار میکنم. راستش در این 2 سال گذشته نسبت به خودم اینقدر اعتماد نداشتم. میتونم بوی موفقیت رو احساس کنم و کم کم دارم به ورژن جدیدی از خودم تبدیل میشم و از آب و گل درمیام.
خوشحالم که از تغییر کردن نمیترسم و شوقم برای یادگیری و تجربه دنیای جدید درونم شعله میزنه. شک ندارم که علم جزو مهم ترین اولویتهای زندگیمه و میتونم با دانش نه چندان زیادی که دارم دیگرا
خشم بیش از حد گرفتن وحشت آرد و لطف بی وقت هیبت ببرد؛ نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند.
درشتی و نرمی بههمدر به است
چو فاصد که جراح و مرهمنه است
درشتی نگیرد خردمند پیش
نه سستی که ناقص کند قدر ِ خویش
نه مر خویشتن را فزونی نهد
نه یکباره تن در مذلّت دهد
شبانی با پدر گفت ای خردمند
مرا تعلیم ده پیرانه یک پند.
بگفتا: نیکمردی کن نه چندان
که گردد خیره گرگ ِ تیز دندان
#یادمـبمونه!
سعدی
خط غلط، معنی غلط، انشا غلط، املا غلط...
#اسیر_شهرستانی
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
غزلی ناب از مولوی، دیوان شمسای دل چه اندیشیدهای در عذر آن تقصیرهازان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفازان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کمزان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطازین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بدزان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطاچندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شودچندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیااز بد پشیمان میشوی الله گویان میشویآن دم تو را او میکشد تا وارهاند مر تو رااز جرم ترسان میشوی و
گندی که زدم، smsیست که به داداش گرام دادم، smsی بود تمیز و اتوکشیده و فکر شده با نگاهی از بالا به پایین و از سر بزرگواری و از سر اینکه من میدونم تو نمیدونی، تو یه بچه ی کوچولویی که من قصد دارم تربیتت کنم.
لحظاتی مثه الان حس می کنم یه طبلم، با صدایی بسیاااار بلند و درونی بسیااااارتر تهی. دیشب هیجانزده بودم و گریه میکردم که آه چقدر به من توهین شده و چقدر به غرورم برخورده و زیر پا له شده ام و من میرم از اینجا و روزی بر می گردم که بهم تعظیم کنن و حضورم ر
بسم الله الرحمن الرحیماز جنون این عالم بیگانه را گم کرده امآسمان سیرم، زمین خانه را گم کرده امنه من از خود، نه کسی از حال من دارد خبردل مرا و من دل دیوانه را گم کرده امچون سلیمانم که از کف داده ام تاج و نگینتا ز مستی شیشه و پیمانه را گم کرده اماز من بی عاقبت، آغاز هستی را مپرسکز گرانخوابی سر افسانه را گم کرده امطفل می گرید چون راه خانه را گم می کندچون نگریم من که صاحب خانه را گم کرده ام؟به که در دنبال دل باشم به هر جا می رودمن که صائب کعبه و بتخان
لَا تَسأَلَنَّ أَحَدَاً عَن ودِّهِ إِیَّاک، وَلَکِن انظُر مَا فِی نَفسِکَ لَه، فَإِنَّ فِی نَفسِهِ مِثلُ ذَلِک، «فإِنَّ الأَروَاحَ جُنُودٌ مُجَنَّدَة»*
از کسی مپرس که تو را دوست دارد[یا نه]، بلکه به حس خودت به او نگاه کن؛ که همانا در او هم همان حس به تو وجود دارد؛ چون جانها همچون سربازان گردآمده و بههمپیوستهاند..
پ ن :
*قال رسولالله: الأَرْوَاحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا ائْتَلَفَ وَمَا تَنَاکَرَ مِنْهَا اخْتَل
بر زمینم تو مخوان، سیر کنم جای دگرناز من هیچ مکش، عشوهی من هیچ مخر نفس روح کشم، خاک زمینم منماجلوهی یار کنم، تاب مداری منگر مرگ را بیسببی هر دم و بیوعده زنمملکالموت غلامم دم هر شام و سحر ساغرم جام جهان، خانهی من میکدههاستسوی من هیچ میا، در پی من هیچ مپر ساقی ار نام دهد از دم پیمانه مراالفت باده چنین است، چه داری تو خبر طالع از صوت نکو شد که چنین رقصان استحرص پیمانه مزن، هی طمع بخت مبر حلمی از راه دگر آمده، زو هیچ مپرسرود از راه
همیشه میگن کسایی که افسردگی دارن ، با دوستاشون صحبت کنند و همه چی رو تو خودشون نگه ندارن . نه که بخوامبگم من افسردگی دارم ، ولی درکل کسی به این فکر نمیکنه که اعتراف به بعضی چیزا ، مثل اعتراف به شکست می مونه . اعتراف به این که من تو زندگیم ریدم و کمک می خوام ، چندان خوشایند نیست !
آلی هم عالی که نه اما خیییلی خوب بود. کاملا راضی ام.بریم واسه بعدی ها
و کمتر از 15 روز دیگه من و آرامش خونه و خانواده و فنددددقم *_*
اخ که چقدر دلم براشون تنگ شده
اولین باری بود که سه ماه کامل ندیدمشون! تجربه ی جالبی بود اما
و دارم به بعدش فکر میکنم که چقدر قراره سخت تر باشه.
قبل از ازدواج یکی از ترسهایم پرجمعیت بودن خانواده همسرم بود. برای منی که چندان حوصله رفت و آمدهای خانوادگی را نداشتم، ورود به خانوادهای با پنج خواهر و برادر کمی ترسناک بنظر میرسید. ترسم از این بود که بیفتم در چرخه مهمانیها و دورهمیهای خانوادگی و مولودیها و روضههای زنانه که با توجه به فضای مذهبی خانوادهاش، چندان دور از ذهن بنظر نمیرسید. میترسیدم صبرم تمام شود یا مجبور شوم آنی باشم که نیستم، که دوست ندارم باشم. اینطور نشد ولی
دوست ندارم دیگه مانتوهای رسمی بپوشم و مقنعه سر کنم
دوست ندارم
دوست دارم رنگی باشم دقیقا شبیه اون زنی که توی رویاهای دختربچگیم بود
دوست دارم بخندم و کاری که دوست دارم انجام بدم
دوست دارم کار های قشنگم دیگرانو خوشحال کنه
دوست دارم ... دوست دارم
دوست دارم قلبم زنده باشه ... پیروز باشم
دوست دارم آسمونو ببینم
دوست دارم ستاره ها رو بشمرم
دوست دارم دور از هیاهو بقیه عمرمو زندگی کنم ...
+ البته نه اون رنگی رنگی شکل اینفلوئنسرهای خز و بی معنی ای
تورا دوست دارم شاملو
متن تورا دوست دارم
دانلود اهنگ من از عهد آدم تورا دوست دارم
من از روز ازل تو را دوست دارم
تورا دوست دارم چون نان و نمک
من از عهد آدم تورا دوست دارم علیرضا قربانی
دکلمه تو را دوست میدارم
دوستت دارم
من از عهد آدم تو را دوست دارم
من از عهد آدم، تو را دوست دارم از آغاز عالم، تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نمنم، تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی من ای حس مبهم، تو را دوست دارم
سلامی صمیمیتر
گمان مکن دل شبها دو چشم تر دارم/**/شبیه شمعم و در سینه ام شرر دارم
تو میروی و مرا هم نمی بری آری/**/پس از تو همدم چاهم خودم خبر دارم
تنت سبک شده اما غم تو سنگین است/**/چگونه اینهمه غم را به شانه بردارم
چطور داغ تو را روی سینه بگذارم/**/مگر به وسعت هفت آسمان جگر دارم
سحر نیامده از خانه ام سفر کردی/**/تو فکر میکنی اینجا دگر سحر دارم
چقدر مثل توام من خودت تماشا کن/**/اگرچه خیبری ام دست بر کمر دارم
در فضای وبلاگ، کانال، توییتر، اینستاگرام، غریبم. انگار همهی خوانندگانم برایم غریبهاند. هر کجا که مینویسم ناراحتم، انگار که دارم روی دیوار خانهی همسایه مینویسم. اگر ننویسم در خودم نابود میشوم و اگر بنویسم، تنهاییام دو چندان میشود. از هر فضایی گریزانم و به هر فضایی وابسته.
+ من از زندگی تو هوات خستهم
نمیدانم از کجا شروع کنم. چندساعت پیش عصبی و ناراحت بودم و الان حس خوبی دارم. زندگی را دوست دارم. خانه ام را دوست دارم و این تنها چیز خوبی است که قرنطینه کردن برایم داشت. خانه ام را با تمام جزییاتش دوست دارم. البته هیچوقت متوجه این زیبایی ها نشده بودم تا اینکه دوستم از همه ی زیبایی های خانه ام استوری گذاشت. دیوارهای خانه ام را دوست دارم. نقاشی های روی دیوار را دوست دارم. اینه ی سورریالم را دوست دارم. بخاری را دوست دارم. قوری و کتری و پوست پرتقال رو
غزلی ناب از مولوی، دیوان شمس
ای دل چه اندیشیدهای در عذر آن تقصیرهازان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کمزان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بدزان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شودچندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا
از بد پشیمان میشوی الله گویان میشویآن دم تو را او میکشد تا وارهاند مر تو را
از جرم ترسان میش
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
اول حرفم را با یکی از اشعار حافظ که خیلی به آن علاقه دارم شروع می کنم…
درد عشقی کشیده ام که نپرس زهر هجری چشیده ام که مپرس
گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که نپرس
سوی من لب چه می گزی که مگو لب لعلی گزیده ام که مپرس
گفتند که هر مسلمانی باید یک وصیت نامه داشته باشد منم این وقت شب نمی دونم چی شد که یک دفعه این زد به سرم که برم وصیت نامه بنویسم.
شاید به نظر شما حرفهایم و مخصوصا این خط خرچنگ ق
تو را به جای همه کسانی که نشناختهام دوست می دارمتو را به خاطر عطر نان گرمبرای برفی که آب میشود دوست میدارمتو را به جای همه کسانی که دوست نداشتهام دوست میدارمتو را به خاطر دوست داشتن دوست میدارمبرای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریختلبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست میدارم
تو را به خاطر خاطرهها دوست میدارمبرای پشت کردن به آرزوهای محالبه خاطر نابودی توهم و خیال دوست میدارمتو را برای دوست داشتن دوست میدارمتو را به خاطر بوی لا
دوست دارم رهبرم رادلبر پیغمبر است/دوست دارم رهبرم را وارث برحیدراست/ازتباراهل بیت و آیت خوب خداست/دوست دارم رهبرم راجلوه ای ازکوثراست/اوپیام کربلا را میدهدبرمسلمین/دوست دارم رهبرم راآسمان رااختراست/میرود راه امام وهرشهیدی باهدف/دوست دارم رهبرم راشیعیان راسروراست/دشمنان دین ماراباز رسوامیکند/دوست دارم رهبرم رادشمن اوابتر است/اسوه والگوی خوبی گشته آقا درجهان/دوست دارم رهبرم رابهر عالم گوهراست/شیعه باشدجانفدای حضرت سیدعلی/دوست دارم ره
دوستت دارم...
به سان یک دیوانه، به سان یک سرباز
به سان یک ستاره سینما
دوستت دارم، به سان یک گرگ، به سان یک پادشاه
به سان انسانی که من نیستم
میدانی من اینگونه دوستت دارم
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می شود دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخند
دخترکوچولوی من امشب تماس گرفت اعتراف کنه.
گفت خانوم اگر عشق نیست چی هست که هروقت به یادشم یا کنارشم دوست دارم سیگار بکشم.
یه صدای بلند از درون فاطمه به دانش آموز 17 ساله ش میخواست بگه آخه کوچولو؛ تو از زندگی چی میدونی؛ کی از عشق برای شما امامزاده ساخته؟
دخترکم، بزرگ میشی و میفهمی عشق چندان هم اتفاق مهمی نیست.
اسمورودینکا،
پرسیده بودی که ما چه نسبتی با هم داریم. ما هیچ نسبتی با هم نداریم. من فقط تو را کمی دوست دارم. دوست داشتنی که از جنس دوست داشتن یک تابلوی نقاشیست. میزی ساده، یک سبد و میوههایی که به شکل نامنظم روی میز و داخل سبد قرار گرفتهاند. قرار نیست کسی میوههای روی میز را تست کند. قرار نیست میوهها ترش یا شیرین باشد. این تصویری یکتاست که همیشه زنده خواهد ماند، چرا که هویتی مستقل از واقعیت پیدا کرده. مستقل از زمان و فرسایش و عادت و تکرار.
دستام خواب رفته.
ذرهای میدونم چی درسته؟ نه.
ذرهای تلاش میکنم در جهت فهمیدن؟ نه.
حال دارم؟ نه.
خوشحالم؟ نه.
ناراحتم؟ نه.
مهمه برام چیزی؟ نه.
با خودم روراستم؟ نه.
حوصلهی چیزی رو دارم؟ نه.
اصلا ایدهای دارم چی کار دارم میکنم؟ نه.
اصلا کاری میکنم؟ نه.
این جا رو دوست دارم؟ نه.
جای دیگهای رو دوست دارم؟ نه.
todo: add more useless q&a
آه... الکی سخت میگیرم. :)
حتما متوجه شدید که من به وب در روزهای قدیم علاقه دارم. گشتم و یه لیست از سایتهای آموزشی رو دوباره دیدم. فکر می کنم تکراری باشه اما دلیل دیگری برای گذاشتنش دارم. این لیستها در قدیم رایج بود. تا کسی لیست رو میساخت، بقیه کپی و تکرار می کردند. این میشد که یک سایت تازه که محتوای خوبی داشت خیلی زود در وب فارسی شناخته می شد
هر چند اون روزها این پدیده هم چندان رایج نبود اما بلاگرهای معروف و موثر لارج بودند و لینک می دادند
وب امروز فارسی پولکی شده، تا پو
مثل روزهای کودکی که از خواب بعد از ظهر چشم هایم را باز میکردم و میدیدم همه قبل از من بیدار شدهاند و دارند بساط چای بعد از ظهر را فراهم میکنند یا حتی چایشان را هم خوردهاند.
و من یک جورهایی حس غافلگیر شدن نه چندان دوستداشتنی بهم دست میداد و نه دلم میخواست بلند بشم و با اون ماجرای نصفه نیمه مواجه بشم نه دوست داشتم بخوابم دوباره.یا مثل روزی که به کلاس دیر میرسیدم و تا آخر انگار حالم خوش نبود.
امروز همهاش همین حس و حال را دارم.نمیخواه
اسمورودینکا،
پرسیده بودی که ما چه نسبتی با هم داریم. ما هیچ نسبتی با هم نداریم. من فقط تو را کمی دوست دارم. دوست داشتنی که از جنس دوست داشتن یک تابلوی نقاشیست. میزی ساده، یک سبد و میوههایی که به شکل نامنظم روی میز و داخل سبد قرار گرفتهاند. قرار نیست کسی میوههای روی میز را تست کند. قرار نیست میوهها ترش یا شیرین باشد. این تصویری یکتاست که همیشه زنده خواهد ماند، چرا که هویتی مستقل از واقعیت پیدا کرده. مستقل از زمان و فرسایش و عادت و تکرار.
از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام.
محمد علی بهمنی
مجمل بگویمت؛باید تکانده شوم.و این توفیر دارد با "باید بتکانم".
کار از تکاندن گذشته.باید التماس کنم تا تکانده شوم،تا تمیز شوم.و التماس میکنم،چندان عاجزانه،چندان طولانی که تا یک چهارم طول بکشد.[و من میدانم که یک چهارم ابدیت با ابدیت فرقی ندارد!]
و تکانده شدن یعنی یبدلّ السیئاتهم الحسناتَش.می ارزد.به تا ابد التماس عاجزانه کردن می ارزد.و بیشتر،خیلی بیشتر
اشک در چشمانم حلقه میزندمن این بی تحملی را هر لحظه دارم طاقت میاورمتوباز هم قرار نیست فراموش شویانگار تا ابد همه تا من را میبینند دربارهء تو کنجکاو میشونددوباره روز از نو روزی از نواشک قفل شده گوشه ی چشمانم میان ریختن و ماندنمیان گریختن و جاری شدنمیان ...و وقتی تو قرار نیست پاکشان کنی آبی به دست و رویم میزنم ..آب از آب هم تکان نمیخورد..اصلاً معلوم نیست دیگر!طاقت می آورم ولی این من نیستم که دارد انتقام میگیرد زمانه است که بو عشق در اوفتاده استدق
بچه هاا من دارم میرم یه مدت بمیرم...
مامانم همه چیزو فهمید...
حالمم اصن خوب نیس...
واقن دارم میمیرم...
همتونو خیلی دوس دارم...
منو یادتون نره...
ددی اون فیکرم ترجمش میکنم...
ولی یکم دیر تر...
لیندا عاشقتم...
مجمل بگویمت؛باید تکانده شوم.و این توفیر دارد با "باید بتکانم".
کار از تکاندن گذشته.باید التماس کنم تا تکانده شوم،تا تمیز شوم.و التماس میکنم،چندان عاجزانه،چندان طولانی که تا یک چهارم ابدیت طول بکشد.[و من میدانم که یک چهارم ابدیت با ابدیت فرقی ندارد!]
و تکانده شدن یعنی یبدلّ السیئاتهم الحسناتَش.می ارزد.به تا ابد التماس عاجزانه کردن می ارزد.و بیشتر،خیلی بیشتر
در سرمای قبل پاییز روز های سردتر در انتظار من هستند. من و سرما با هم دوستیم نه سیگاری دارم برای دود کردن نه دل خطرکردن.... در آرامش قبل از پاییزم جا خوش کرده ام خسته ام از اتفاقات تکراری دوباره چشم انتظار روزهای برفی با قهوه های نه چندان اشرافی در کنج خاطرات غم گرفته با بغض هزار ساله ای که قصد شکستن ندارد، به همراه کوله بار اندوه و محنت و پشیمانی با چمدانی از حرفای نزده... چراهایی که هیچوقت جواب آنها را پیدا نکرده ام و امیدی به پیدا کردن پاسخ های
سلام دوستان عزیز
من دختری ۲۲ ساله هستم، به تازگی خواستگاری برام اومده که خود آقا پسر از هر نظر پسر خوبی هستن و هیچ کس هیچ بدی در مورد ایشون نمیگه، اما متاسفانه خانواده چندان مناسبی ندارن، حرف پشت شون زیاده (خواهرهاشون)، و تا اون جایی که من خبر دارم مادرشون هم خانوم صاف و صادق و یه رنگی نیستن.
من واقعا موندم چیکار کنم، از یه طرف خودشون گناهی ندارن و شرایط شون کاملا با من جوره از یه طرف هم از نظر خانوادگی به هم نمیخوریم و همچین چیزهایی برای ما پذ
خب این جملهی بالا تیتر چندان خوبی نیست اما تیتره دیگه!
نود و هفت که شروع شد با خودم گفتم امسال کلی کتابهای نخوندهمو میخونم و تا نخوندم دیگه کتاب نمیخرم اما سرانهی مطالعهم توی سالی که میشه «گذشته» خطابش کنیم ناامید کننده است و احتمالن به تعداد انگشتان دست هم نمیرسه! باز خوبه یکی دو ساله نمایشگاه کتاب تهران نمیتونم برم و گرنه معلوم نیست چه خبر میشد آمار کتابای نخوندهام؛ چون در مقابل خرید کتاب بی ارادهام! همین جا توی پرانتز ب
همزمان با جنگ و صلح حضرت تولستوی، دانای کل قرن نوزدهم علی الخصوص دانای کل بزمها ورزمهای منتهی به جنگی که با آن ناپلئون میلیونها انسان ر ا به کام مرگ انداخت...دارم زمستان شصت و دوی ایرانی اسماعیل فصیح خودمان ر ا می خوانم و حالی می کنم که نپرس! به جان دو تائی مان.
هنوز هم البته هستم سر این حرف که ای کاش یک نفر دقیقا با گرته برداری از روی دست تولستوی اگر میی توانست جنگ ایران و عراق را با تمام زمینه هایش از مثلا دهه چهل شمسی تا دهه هفتاد بگنجاند تو
فکر میکنم حالا که دارم به مرتب نوشتن عادت میکنم، میتوانم کمی از قالب گزارش روزانه خارج شوم. باید این را هم تست کنم.
بسیار خوشحالم، امروزم بهتر از دیروزم بود و من از دیدن این تغییر بسیار خوشحالم.
امروز کارهایم را کمتر به تعویق انداختم و سعی کردم حتی کمی از کارهای جا مانده از روزهای قبل را هم انجام بدهم و همین حس بسیار خوبی به کل روزم تزریق کرد.
حالا دو روز است که به صورت مرتب دارم در مورد مقدمات یادگیری سئو مطالعه میکنم. دوباره مطالعه
یف فروم رو دارم میخونم با اینکه فعال نیست چندان اما مطالب قدیمی خوبی داره. یه ارور بالای صفحه است و ظاهرا مدیرانش نیستند که درست کنند:
Warning: preg_replace(): The /e modifier is deprecated, use preg_replace_callback instead in ..../includes/class_bbcode.php on line 2958
یعنی کد قدیمیه و نیاز داره از پارامتر یا دستور جدیدتری به جای قبلی استفاده کنید. البته بنرامه نویس نیستم اما ارورها رو میفهمم
لینک میدم شاید از طریق لینک ورودی به این پست برسند و از پست به سایتشون بروند و متوجه ارور بشوند (خودمم میدونم
خیلی عصبانی از در وارد شد بلافاصه سراغ مرا گرفت، از همان جلو در با لحن بی ادبانه و حق به جانبی گفت که بجای ۹۰ هزار تومان ۹۰۰ هزار تومان پول از کارتش برداشت کرده ام، در حالی که سامانه اتوماتیک هزینه دادرسی را به دستگاه پوز وارد می کند و هیچ عدد و رقمی توسط کاربر یا ارباب رجوع وارد پوز نمی شود. یکی از همکاران وقتی طرز برخورد دور از ادب آقا با من را دید او را گوشه ای کشید و همه چیز را کنترل کرد و ارباب رجوع نه چندان محترم متوجه شد که من هیچ اشتباهی
مادر... همو که بار ها گفتیم از او و بار ها قلم زدیم از او؛ اما هیچگاه نتوانستیم کنه وجود او را درک کنیم؛ همانند کودکی که دستش به بالای طاقچه نمی رسد. مادر نه فرشته است، نه پری و نه انسان؛ مادر، مادر است؛ همو که خدایش آفرید تا فردوس برین را به پایش بریزد.
مادر، فانوس فروزان آویزان بر دیوار خانه است؛ می سوزد و می سازد برای ما؛ اما به چشم نمی آید. تا هست، بودنش برای کسی تفسیر نمی شود. برای فهمیدن روشنایی و گرمای حاصل از سوختن مادر
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چو
وابسته است مسجد و منبر به فاطمهرکن تمام دین شده باور به فاطمهتنها نه این که جن و ملک خادمش شدندخدمت کنند مریم و هاجر به فاطمهدرهای آسمان به رویش باز شد سریعهر دم رسید سائلِ مضطر به فاطمهدنیا شده است، فاطمه ریحانةُ النبیعقبی، بهشت هست معطر به فاطمهحتی دو چشم دشمن او دید روز و شبکل مدینه بود منور به فاطمههر جا که کار سخت شد و فتنه پا گرفتبوده همیشه دیده ی رهبر به فاطمهوابسته است نزد خداوندِ ذوالجلالکار شفاعت همه، محشر به فاطمهحتی مقربینِ خدا
سلام به هر کس که همین الآن در حال خوندن وبلاگ منه. یک سال بود که آی دی و پسوردم رو تایپ نکرده بودم. اصلا یادم رفته بود که وبلاگ دارم.
چند وقت پیش مطالب شاهین کلانتری رو میخوندم؛ حس کردم بهتره برگردم به وبلاگ نویسی. اقرار میکنم پارسال هم که مصطفی بهم پیشنهاد وبلاگ نویسی داد و من هم نصفه و نیمه به حرفش گوش کردم، چندان نتیجهی دلچسبی نداشت. قبول دارم وبلاگم به درد بخور نبود.
هنوز هم زیاد با فوت و فن وبلاگ نویسی آشنا نیستم، اما حالا فهمیدم که بر
یادداشتی از گذشته ای نه چندان دور(بیست فروردین ۱۳۹۲)
چگونه درباره ی مسایل پیچیده...ساده بیندیشم؟
برای من یکی از پیچیده ترین و سختترین کارها تدوین یک فیلم مستنده. معمولا با حجم عظیمی از تصویر و صدا رو به رو میشی که باید از بینشون یه فیلم بکشی بیرون. بر خلاف فیلم داستانی در اغلب موارد فیلمنامه یا حتا طرح مشخصی هم وجود نداره.چند سال پیش یکی از دوستانم در مسترکلاس یک تدوینگر فرانسوی شرکت کرده بود. اون آقا گفته بود که من برای خودم اصطلاحی دارم به نا
هوا تاریک بود و من بعد از ساعت تأخیر رسیدم خوابگاه. رانندهٔ ترمینال، ماشین را نگه داشت تا مدارکم را به نگهبانی نشان دهم. بلیط و کارت دانشجویی بهدست وارد اتاقک نگهبانی شدم و سلام کردم. آقای نگهبان جوابم را داد و کارت دانشجوییام را خواست و بعد در یک دفتر شروع به نوشتن اطلاعاتم کرد. اسم و فامیل را نوشت و رفت سراغ رشته. خودکار آبیاش را که روی کاغذ کشید، نتیجهاش این بود: ادبیات فارسی! لبخند زدم و با تاکید گفتم: «زبان و ادبیات فارسی» سرش را با
نه چندان با لطافت
نه چندان با محبت
اما
وفادار …
#ساموئل_بکت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✦ @Parsa_Night_narrator ✦
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
[عکس 550×479]
مشاهده مطلب در کانال
سلام
من دانشجو هستم. استاد روان شناسی دانشگاه مون یه تست اختلال شخصیت معرفی کرد که میگفتن که معتبره، من اون تست رو انجام دادم و جواب تست این بود که من "اختلال شخصیت مرزی" دارم. به استادمون هم نشون دادم.
ویژگی های اختلال شخصیت مرزی رو از اینترنت خوندم و دیدم واقعا بدون اینکه بخوام القا کنم همه ویژگی هاش رو دارم، مشکلی که در ارتباط با دوستان صمیمی دارم رو فهمیدم، اینکه یه لحظه دوست شون دارم یه لحظه بعد به خاطر یه دلیل غیر منطقی و نه چندان مهم ازش
دل بسته ام به خیال نبودنت...به عکسهایی که حتی نمیدانی دارمشان... به قربان صدقه هایی که نمیروی... به فدای تو شوم هایی که نمیگویی... نه شاعرانه... نه چندان با محبت... اما پر آرامش... پر خیال راحت... پر آسودگی... میدانم تنهایم نمی گذارد... شب را با فکرش به صبح می رسانم و صبح ها دستش را میگیرم و می رویم بیرون... کنارم می نشیند و با محبت نگاهم میکند... خیره خیره؛ تمام روز را... مثل بقه نبودنش را، دوست دارم... نمی ترسم رهایم کند نکند که فرو بریزم... نمی ترسم که احوالی ا
داشتم توی گروه کانون ادبی، دنبال ای دی امیرحسین میگشتم. بالاخره باید یک جوری بگویم دوستدارم داستان های کوتاهمان را با هم شریک شویم. امیر حسین قد بلند است، نه چندان هیکلی. موهای اشفته فر مانندی دارد با لب هاش گوشتی بزرگ و خطی در وسط لب پایین. عینکی چشم های سیاهش را پوشانده و خش خاصی صدایش را.
خلاصه! داشتم دنبال امیرحسین میگشتم که دیدم عکس ها سخت لود میشود، تلگرامم را روی عکسی رها کردم و امدم کمی وبلاگ چک کنم. ان وسط، یادم افتاد خودم وبلاگ دارم
از وقتی مادر رفت، دیگر هیچ چیز مثل قبل نشد. نه اینکه قبل از رفتنش، همه چیز خوب بود. اما حداقل زندگی یک عادت خسته کننده شده بود که بدون هیچ بازی زمانی، فقط می گذشت. حالا اما همه چیز به مرگ نزدیک است. نمی شود به مرگ این و آن فکر نکرد. زوال، زندگی را خورده و حبابی بالای سر ما پدید آورده. خیلی سخت است که خطوط روی چهره آن هایی که دوست شان داری را بشماری، و هر لحظه دلهره ی مرگ کسی را داشته باشی.یک آدم دیگر شده ام. برخلاف همیشه، دیگر چندان روی کارهایم فکر ن
برخی افراد حسابهای کاربری اینستاگرام
خود را در وضعیت Private قرار میدهند تا از دسترسی تصادفی اشخاص بیگانه
به پستهای خود ممانعت نمایند. تنها روش موجود جهت مشاهده یک اکانت خصوصی
این است که مالک آن حساب کاربری، مجوز دسترسی به اطلاعات آن را صادر نموده
و یا حداقل کاربر ثالث از نحوه دسترسی به اکانت خصوصی سایر کاربران آگاهی
داشته باشد. بر اساس کشف اخیرا صورت گرفته توسط وبسایت BuzzFeed News،
پستهای خصوصی اینستاگرامی شما چندان هم خصوصی نخواهند
آدمیزاد است که گاهی دلش
برای هیچ کس تنگ نمی شود!!!!.
دلش و دستش به نامه نگاری هم نمی رود
و حتی شاید از احوال پرسی ها هم
چندان خوشش نیاید....
مریض نیست این آدمیزاد!!!
هوای دلش خالی شده
انگار درکویری ست که هیچ کس
تابه حال ساکنش نشده
و نه اوکسی را دیده
ونه هیچکس او را....
آدم مگرمی شود کسی را که ندیده به یاد بیاورد؟!
جز ذاتِ حقیقی اش را.
صفحه ی کتابِ زندگی م خالی شده
از آدمهایی که روزی بودند
و حالا دیگر باید به نبودن تک تک ِشان
خو گرفت!
بااین تفاوت که حتی
مداح با صدایی که نایی برایش نمانده و از عمق دلش میآید میخواند...
تو این دنیا
من تو رو دارم...
بهت خیلی
خیلییی بدهکارم...
بذار عالم همه بدونن من... دوست دارم...
کمم اما
عاشقت هستم...بهت خیلیی خیلییی وابستم...
به غیر از تو، من کی رو دارم
دوست دارم...
.
قبلا هم پرسیده بودم آیا ما را هم با همه خطاهایمان به اندازه علی اکبرتان دوست دارید؟
. زیاد میخوابم بد میخوام اعصابم خورده! خوشم نمیاد اینجوری باشم اصلا. اه
دارم
کتاب خودت باش دختر رو میخوندم. هنوز پنج فصلشو خوندم و احساس میکنم ک
خیلی روم تاثیر گذاشته.حس بهتری دارم نسبت ب خودم و اعتماد بنفسم بالاتر
رفته. انگار خودمو بیشتر دوس دارم.برای خودم احترام بیشتری قائلم. هرچند با
اون مورد خواب م مشکل دارم اون قضیه ش جداس
بیشتر از هر چیزی نیاز به سکون دارم... اما معنای واژه ها برای من همیشه تا حدودی ساده ی پیچیده اند. نیاز به سکون نیاز روح من و نیاز اصلی ذهن من است. من از گذشته در حال عبورم و غمهای زیادی نیز نسبت به آینده دارم. غم و ترس با هم و این حالت مرا مدام به لرزش وا می دارد و اجازه هدف گیری به من نمی دهد و لذا من نیاز به سکون دارم. نیاز به رهایی ذهن دارم. نیاز به این دارم که به هیچ چیز نیندیشم. و این می تواند در بهبود سلامتی من موثر باشد.
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم فرهاد
انشا در مورد تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم
معنی بیت تو را ای کهن بوم وبر دوست دارم
دانلود کتاب تو را ای کهن بوم وبر دوست دارم
معنی شعر ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
دانلود آهنگ تو را ای کهن بوم وبر دوست دارم
انشا درمورد تورا ای کهن بوم و بر دوست دارم
ترجمه شعر کهن بوم و بر
, , متن آهنگ مسعود بختیاری گل ناز دارم, دانلود آهنگ گل ناز دارم مسعود بختیاری 320, اهنگ لری گل ناز دارم مه شو تارم, مسعود بختیاری gol-e naz, دانلود آهنگ گل ناز دارم مهرنوش مختاری, دانلود آهنگ گل ناز دارم مهدی در استیج, دانلود اهنگ مسعود بختیاری دی بلال, دانلود آهنگ گل ناز دارم موسی موسوی, اهنگ معین گل ناز دارم مه شو تارم,
سفر اولم به شمال اونم رامسر شاید بیست سالگی یا بیست و دوسالگیم بود اون وقتا گوشی اندرویددو یا سه بود و من یه نه چندان عالیشو داشتم سفر کاروانی بود و چندتا ازدوستام همراهم
دوست داشتم عکسای قشنگ داشته باشیم و طبیعت سبز و بارونیش با عکسا یادگاربمونه برام.
کیفیت گوشی بچه ها بهتر بود و خواستم گیرنده عکسا باشن ساحل سنگی و بارون و لباسای خیس شدن خاطره من از اولین شمال زندگیم
برگشتیم و عکسا رو گرفتم بخاطر نبود سیستم و خراب شدن رَم گوشی عکسا از بین
«اعترافات هولناک لاکپشت مرده» اثر مرتضی برزگر.
داستان مرد جوانیه که همسرش به تازگی فوت کرده و درگیر مراسمهای دفن همسرشه. همسری که چندان هم مورد علاقهش نبوده و روابط چندان گرم و صمیمانهای هم نداشتن..
این کتاب یکی از بهترین کتابای ایرانیایه که اخیرا خوندم. همه مکالمات ملموس و قابل درکن و البته به شدت بامزه. یه جاهایی از کتاب منو وادار میکرد با صدای بلند بخندم که خب این اتفاق معمولا کم پیش میاد. موقع خرید این کتاب اصلا مطمئن نبودم ولی و
«اعترافات هولناک لاکپشت مرده» اثر مرتضی برزگر.
داستان مرد جوانیه که همسرش به تازگی فوت کرده و درگیر مراسم دفن همسرشه. همسری که چندان هم مورد علاقهش نبوده و روابط چندان گرم و صمیمانهای هم نداشتن..
این کتاب یکی از بهترین کتابای ایرانیایه که اخیرا خوندم. همه مکالمات ملموس و قابل درکن و البته به شدت بامزه. یه جاهایی از کتاب منو وادار میکرد با صدای بلند بخندم که خب این اتفاق معمولا کم پیش میاد. موقع خرید این کتاب اصلا مطمئن نبودم ولی واقع
به یه دلخوشی از ته دل = اهنگ احتیاج دارم شایع
+این پست رو به این خاطر نوشتم چون به یه اتفاق گنده نیاز دارم تا این زندگی از یک نواختی خارج شه
از این سکون
از این همه صبح بیدارشدنا و تا شب تو خونه بودن
از این همه حس بد
از این همه ...
این روزها عجیب دنبال دوستت دارم های زورکی میگردیم.دوستت دارم هایی که روی پله های برقی مترو و پشت تلفن از مخاطب خاص درخواست میکنیم و تا به زور نگوید من هم دوستت دارم
دکمه پایان مکالمه را نمی زنیم.
دوستت دارم هایی که هر چند دقیقه سراغ خط های کنار پیام میرویم تا ببینیم تیک خورده است و در جوابش هم نوشته من هم دوستت
دارم؟..
گدایی عشق؟..گدایی دوستت دارم؟.
چه اشکالی دارد یک عاشق به معشوق یا برعکس معشوق به عاشق بگوید دوستت دارم؟
میدانید
این روزها باید
دانلود آهنگ غمگین و احساسی دلا امشب سفر دارم چه سودایی به سر دارم با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang dela emshab safar daram chesodaei be sar daram
دانلود آهنگ دلا امشب سفر دارم چه سودایی به سر دارم
دلا؛ امشب سفر دارم…♩♪/
چه سودایی/ به سر دارم…♩♪/
حکایت های پر شرر دارم؛ چه بزمی با تو/ تا سحر دارم!♩♪/
دلا؛ امشب سفر دارم…♩♪/
چه سودایی/ به سر دارم…♩♪/
حکایت های پر شرر دارم؛ چه بزمی با تو/ تا سحر دارم!♩♪/
به پروازِ آسمانِ عشق… چه خوشرن
+ ماشیسّو (맛있어)
_ یعنی چی؟
+ یعنی خوشمزه س!
..
و در حالی که دارم نون و ماستمو در کنار همسر ایرانیم میخورم به افق خیره میشم و هی تو دلم فحشه که میدمااا....
..
چیه فک کردین رفتم کره؟! با کدوم پول؟! با کدوم وضع اقتصادی؟! اصلا کدوم پسر پیدا میشه که همسرشو ببره جایی که آرزوشو داره؟! همین نون و ماست هم تو ایران در آینده ای نه چندان دور به زور میتونیم با حقوق یه ماهمون بخریم... چالش آینده واسه پولداراس که آینده ای دارن...
نمیدونم کدومتون پولدارین که دعوتتون
دستمال را بر می دارم، گرد و خاک روی میزها و آینه ها را تمیز می کنم و جایشان دوستت دارم می گذارم. خانه را جارو می کنم و دوستت دارم هایم را می پاشم روی فرش های تمیز. به غذای در حال پخت ِروی گاز سر می زنم و چاشنی دوستت دارم اش را اندازه می کنم. جوراب هایت را بر میدارم و با دوستت دارم هایم کوک می زنم. دمنوش دوستت دارم را دم می گذارم تا بیایی. می آیی و دوستت دارم هایم را می نوشی و شام نخورده، از خستگی خوابت می برد. دوستت دارم هایم را مثل پتویی رویت می اند
دیدم کار خاصی ندارم...ناهارم رو ساعت دو خوردم و رفتم دراز کشیدم...
خواب ها دیدم که مپرس...خواب میدیدم یکی میاد میزنه به در میگه پاشو check out کن...پاشو از پرواز جا نمونی...
من چرا اینقدر ناخوداگاهم شرطی میشه...حالا یه روز تو هتل موندم...این خوابا و اداها چیه؟
از خواب که بیدار شدم دیدم از ایتالیا ایمیل اومده که اومدی بیا تو امورات تدارکاتی کمک کن...منم گفتم چشم...
نیم ساعت بعد دیدم یه شماره ایتالیا زنگ زد...گفتم چه مهم شدم من...
یه اقایی با لهجه اقای دولازلو
اعتراف می کنم
دلیل اینکه این چند وقت همه چی خوب و قشنگ و فلافی به نظر اومده این بوده که من اصلا چشمامو بسته بودم. چطوری میتونستم ببینم چقدر همه چی داره از پایه فاسد میشه؟
خودم رو با انیمه خمار نگه می داشتم. یه کم کتاب می خوندم که فقط بگم میخونم، و هیچی نمی نوشتم. کتابم عقبه، باید تا حالا هزار بار تمومش می کردم و فقط...همه چی رو تلف کردم. بهترین سال زندگیم، دوم راهنمایی رو دارم تلف می کنم. حتی الان که دارم اینا رو مینویسم می فهمم.
کتابم هیچ مفهومی
“تمارض شاید در ظاهر بخواهد تلاش کند این مفهوم را برساند که “من دارم حرف
تازهای میزنم” اما کلیت فیلم در همین جملهی انتصابی و دکوری خلاصه گشته و
بیشتر اثر را تبدیل به یک تجربهی تکنیکال بصری و کارگاهی میکند. اما با
تمام این اوصاف عبد آبست در نخستین تلاش سینماییاش نشان داد که فیلمساز با
استعداد و باسوادی است و در آیندهای نه چندان دور می توان روی او حساب
ویژهای باز کرد.
این فیلم را میتوانید از اینجا دریافت نمایید:
در زمانهای نه چندان دور در جلسات خواستگاری اول از همه از محاسن اخلاقی و تحصیلات داماد سخن میگفتند و بعد به سراغ پول و خانه میرفتند اما حالا از ثروت و خانه میپرسند و بعد به سراغ خلقیات خواستگار محترم میروند
جامعه ایران عوض شده است انسانیت توسط پول دفن شده است چه بسا پدر مادرهایی که آرزو داشتن فرزندانشان تحصیل کرده و مهندس دکتر و...شوند
جامعه ای که در آن پول مردم و معلمان بالا کشیده میشود تنها یک نظر دارد اونم اینکه نظر مردم مهم نیست
احساس شادی و خوشحالی دارم. احساس تشکز از جان لایتناهی:) من از زندگیم و از همین الانم راضی ام. بی نهایت خودم رو دوست دارم و به اطرافیانم عشق میورزم.زندگی رو دوست دارم و بی نهایت بهش عشق میورزم.
تمرکز خوبی دارم و راحت از پس درسام بر میام.
در کل همه چی خوبه و من راضی ام.
مگه من نمیدونم
خیلی خوب میدونم که این کارام چقدر اشتباه و غلطه
اما کمبود دارم...اره من اعتراف میکنم کمبود دارم
پراز عقدم....
نیاز دارم ....
چقدر عوض شدم....
دارم بد میشم
نه میگم بذار یکبارم من بد بشم ببینم اینای که بد هستن و همه چی دارن منم داشته باشم
خودت منو عوض کردی ...
هیچ کس کاری نکرد..خودت کردی
گمان مکن دل شبها دو چشم تر دارم/**/شبیه شمعم و در سینه ام شرر دارم
تو میروی و مرا هم نمی بری آری/**/پس از تو همدم چاهم خودم خبر دارم
تنت سبک شده اما غم تو سنگین است/**/چگونه اینهمه غم را به شانه بردارم
چطور داغ تو را روی سینه بگذارم/**/مگر به وسعت هفت آسمان جگر دارم
سحر نیامده از خانه ام سفر کردی/**/تو فکر میکنی اینجا دگر سحر دارم
چقدر مثل توام من خودت تماشا کن/**/اگرچه خیبری ام دست بر کمر دارم
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنندچون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟
گوییا باور نمیدارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
یا رب این نو دولتان را با خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان
میدهند آبی که دلها را توانگر میکنند
حسن بیپایان او چندان که عاشق میکشد
زمره دیگر به عشق از غیب
خب تاریخ کنکور که عوض نشد. میگن یا سهمیه یا تسهیلات میدن که امیدوارم سهمیه ندن! سهمیه بدن به کل منطقه میدن و عین بی انصافیه چون مثلا اینجا فقط و فقط خونه های حریم رود آسیب دیدن. دوست من الف دور اول که سیل اومد تا ٤-٥ روز اصلا متوجه نشده بود که چنین اتفاقی افتاده… آیا انصافه امثال الف ها سهمیه بگیرن؟ فکر کردین همینجا که یکی از شهرهای استان های سیل زده است داوطلب کمی داره؟ به همه سهمیه بدن که عملا فرقی با نبود سهمیه نداره که… درست مثل انتخاب وابس
باز می خواهم از تو بگویم و این تکرار کلمات نیست، عطش عشق هست که می تراود و از درونم می جوشد. نمی دانم، نشمرده ام، نخواهم شمرد. چند بار گفته ام؟ چند بار خواهم گفت؟ که دوستت دارم. بگذار حتی بچه گانه باشد اما بگویم: دوستت دارم. بگذار عادی باشد نه شاعرانه اما بگویم: دوستت دارم. جز خدا چه کسی می داند، بعد از مرگم نگویم؟ دوستت دارم.باران می باربد و من در انتظارم تا اذان بگویند. آنگاه جا نمازم را بر می دارم و به حیاط پشتی می روم و در زیر درخت نارنج با گنجش
یه اخلاق فکر میکنم بدی که دارم و خودمو آزار میده این هست که یسری چیزارو فراموش نمیکنم :( توی ارتباطم با دیگران. زود رنجی نمیتونم اسمشو بزارم که از همه چیز ناراحت میشم اینجوری نیست. چیزایی هست که شاید هرکسی جای من باشه ناراحت میشه ولی فکر میکنم بقیه فراموش میکنن. اما یاد من میمونه مثلا اگه کسی یه جا مسخرم کنه یا حرفی بزنه که واقعا ناراحت کننده باشه باعث میشه روابطم خیلی زیاد نباشه. یعنی دست خودم نیست با اون آدم دیگه خیلی راحت نمیمونم. به نظر خود
موزیک درمانی و غذا درمانی تا حدی جواب داد. تا حدی هم نه. دیشب و امروز "ب" خیلی سعی کرد حواس منو پرت کنه و حالم رو خوب کنه. "سین" هم چند روزیه که حالش چندان خوب نیست ولی من با این وضعیت خودم نمی تونم کمک خوبی براش باشم. بیرون صدای رعد و برق و بارون میاد. اگه امروز می رفتم دانشگاه تو این طوفان گیر می کردم. ده دقیقه دیگه ساعت رسمی کلاسایی که نرفتم تموم میشه و من دارم حساب می کنم که چقدر درس خوندم :/ به اندازه یکی از سوال های عملی. حداقل با حاشیه های دانشگا
خیلی دوستون دارم، خیلی قشنگ میخندید، خیلی دوستون دارم... خیلی خوب آدمای اطرافتونو درک میکنید، اذیت میشم که نمیتونم اونی که میخوایید باشم... من خیلی دوستون دارم ... نمیتونم درست ازتون تعریف کنم فقط میدونم خیلی دوسِتون دارم.
خدا حفظتون کنه و برای من نگهتون داره، آمین:)
ب.د.س.ف.و.د.ح.ز.......
کاسهٔ چه کنم (+) را از دستم گرفتند و قبل از اینکه بخواهم به تصمیمی برسم تو را به من دادند. این روزهای آلوده و سرد و سیاه مگر جای تو بود؟ حتماً بود یا لااقل من این اقبال را دارم که اینطور فکر کنم. چندان فرصتی هم برای فکر کردن نمیماند چون صبح تا شب یک معادلهٔ تکراری را حل میکنم، چه کنم که تهوّعم بیشتر و بدتر نشود؟ چطور یک روز دیگر را تحمّل کنم؟ تو با شروع ناآرامیها و زنجیرهٔ خبرهای بد آمدی. میگویند باید در آٰرامش باشم، مثل این است که
یه دوستی دارم اسم وبلاگشو گذاشته "پیدای پنهان".
یه دوستی دارم هر وقت نیاز دارم، هست. وقت گریه برام شانه می شه. وقت خنده باهام همراه میشه. تو خوشیام اولین تبریکا از اونه. وقت ناراحتی، اولین تسلیت.
وقتی کاری داشته باشم، دریغ نمی کنه. از خواهر نداشته بهم نزدیک تره. دوستی که هر وقت صفحه ی وبلاگمو باز می کنم با خودم فکر میکنم شاید تنها کسی باشه که اینقدر دقیق متنامو می خونه. باهام همدلی می کنه. منو آروم میکنه.
دوستی دارم که چندین ساله با همیم. نه بر
دیدن تاتو یا همان خالکوبی کردن در خواب به نطر نمیرسد تعبیر چندان مناسبی داشته باشد. مطیعی تهرانی در جایی میگوید چنانچه در خواب دیدید که پوست بدنتان سالم و خوب است و نقصی در آن نیست، (مثل خالکوبی) خواب شما از آینده ای نه چندان دور خبر میدهد که پول دار و متنعم خواهید شد و به خیلی چیزها که آرزو دارید خواهید رسید. بنابراین با توجه به گفته مطیعی تهرانی هرگونه آسیب رسیدن به پوست بیانگر اندوه و یا نرسیدن به هدف است.
ادامه مطلب
کتاب آخرین نامه در بطریشاعر: بنیامین دیلم کتولی
✍
گرفتم عمر را در شیشه ی ساعت نگه دارمتو را در عکس کاش می شد از حرکت نگه دارم!تو میراث هزاران باغ سرسبزی و من بایدگلی همچون تو را در خانه با دقّت نگه دارمزلیخا را بگو فهمیده ام دیگر نمی ارزدکه من این عشق را یک عمر با تهمت نگه دارمتو نیشابور نه، شیراز نه، آن کشوری هستیکه می کوشم تنش را دور از غارت نگه دارمکه می کوشم پس از هر بو*سه ای عطر دهانش راشبیه نامه ای سر بسته در پاکت نگه دارم
برای تهیه ی این
.باسمه تعالی
احکام اسلامی
ربا
غزل۳
ربا باشد به معنای تجارت ، جنس یکسان
طلب کردن برای آن عمل، با سود چندان
ربا باشد گناهان کبیره، در شریعت
شود لعن خداوند جهان،هر کس کند آن
حرام است و بود جنگ بشر با حق تعالی
نتیجه کاملا مشهود باشد ،خسر و حرمان
خدا گوید بده قرض و مکن اجحاف هر گز
ببر اجرش ،اگر خواهی ثواب و نور یزدان
ربا دادن همانند گرفتن، هر دو نهی است
بود مذموم در ادیان و مذهب، همچو قرآن
کند محروم خود را از لذایذ در دو عالم
زند صدمه به مردم، در پی
به عقل جمعیت با سواد شک دارم
به عشق، هرچه که داد و نداد شک دارم
به آسمان و زمینِ منِ هوایی تو
به عمر آدمِ رفته به باد شک دارم
به تو که داعیه ی فهم بیشتر داری
به خود به آینه خیلی زیاد شک دارم
به انتزاع و تخیل به پیچش ذهنی
به کلِ فلسفه ی اعتماد شک دارم
چقدر جای تو خالیست در تمام تنم
چقدر من به همین اعتیاد شک دارم
شکسته اند پر هرکه اهل پرواز است
سکوت کن که به هر انتقاد شک دارم
بهشت را به بهانه نمی دهند و تویی
اگر بهانه به روز معاد شک دار
صبحم با گیلهلوی فریدون پوررضا آغاز شد.
توی اینستا به جز شهر خودم پیج دو تا شهرو دارم فقط؛ شیراز و رشت! شیراز رو دوست دارم چون باعث و بانی ۴ سال خاطره دانشجوییه. و رشت... بدون شک دوستان رشتیای که دارم و از بهترین انسانهای روزگارن و همین فریدون پوررضا دو تا دلیل بسیار بزرگ دوست داشتن رشت هستن! تا جایی که یه مدت به صرافت افتاده بودم گیلکی یاد بگیرم که البته چون پیگیر نشدم چندان موفق نبودم. البته اینکه یه معلم تمام وقت نداشتم هم تاثیرگذار بود
یکی را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
نگاهش میکنم شاید
بخواند از نگاه من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
به برگ گل نوشتم من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس او گل را
به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مه تاب
سر راهت به کوی او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست می دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید
یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو ر
بلبرینگ ها دارای اجزای گوناگونی هستند که برخی از این اجزا جزو اجزای اصلی و برخی دیگر جزو اجزای فرعی بلبرینگ ها محسوب می شوند. اجزای اصلی بلبرینگ که غیر قابل حذف هستند کیج و ساچمه های بلبرینگ و کونس داخلی می باشد که ساچمه و کیج بر روی آن سوار شده و محل اتصال بلبرینگ با محور و شافت دوار می باشند. بلبرینگ ها البته دارای یک جز جانبی دیگر نیز هستند که شاید چندان در میان اجزا به حساب نیاید اما اهمیت استفاده از آن در عملکرد بلبرینگ بسیار زیاد است. منظ
ساعت ۱۲ س و تازه از خواب بیدار شدم.
بین خواب و بیداری به این فکر میکردم که همیشه از این مینالیدم که وقت ندارم و کلی کار دارم
اما الان که وقت دارم، فقط دارم تلف میکنم وقتمو... ، با خواب و فیلم و ...
وقتشه دست به کار شم و کارو ادامه بدم.
با وسط کار ول کردن، نتیجه مثبتی به دست نمیاد...
خدافظ....
متنفرم از بی نتی!
همین الان فیلم جوکرو دیدم و دوست دارم برم نقدهاشو بخونم دوست دارم برم تو اینستا انقدر توی هشتگ جوکر غرق بشم که بمیرم دوست دارم انقدر برم توی اینستاگرام نظرات زیر پست های جوکرو بخونم که مغزم بپاچه روی گوشی.
دوست دارم بتونم برم خود فیلمو دانلود کنم و هزاردفعه ببینمش نه فقط یبار با برنامه ی لنز رو صفحه ی کوچیک موبایل!دوست دارم برم تو سینما جوکرو ببینم.دوست دارم برم هزار تا فیلم دیگه از خواکین فینکس دانلود کنم ببینم دوست دا
جمله آخری که در گفتگوی نه چندان مسالمت آمیز من و مامان در باب خرید جهیزیه ایرانی بیان شد و کمر حقیر را شکست این بود که : دیگه شوهر ایرانی گرفتی برای حمایت بسه !
و خب! ما هیچ .. ما نگاه .. :| :| :|
معمولا مامان ها یجوری موقع بحث یجوری بی منطق میشن و فلسفه و عرفان و مذهب و دوران بچگی و شیردهی و نوزادی و سیاست و اقتصاد و همه چیز رو به هم ربط میدن که آدم فقط باید نگاهشون کنه! بعد خیلی ملایم بره ماچشون کنه. :)
ولی خیلی دوس دارم مامان بشم و بفهمم طی چه مکانیسمی
گاهی وقت ها از خیلی ها میتونی راحت دل بکنی ، دلتنگشون نشی .ولی بعضی ها تو دلت میمونن و هر کاری کنی فراموش نمیشن .
مثل ...خیلی باهات حرف دارمبه اندازه این سه سالبه اندازه همه این دوری هااما توی دو جمله همه این حرف ها خلاصه میشه:-دوستت دارم-خیلی دلم برات تنگ شده
درباره این سایت